حسین الشهید کاروان اسرا زمزمه روضه‌خون عمه‌ی ساداتهبهمن عظیمی

امشب
شب گریه واسه درداته
روضه‌خون عمه‌ی ساداته
که دیگه بی کسه و تنهاست
میگه
شاه بی کفن خداحافظ
ای حسین من خداحافظ 
من میرم اما دلم اینجاست
 
مگه یادم؛ می‌ره چجوری 
کشتن حسینو با صبوری
تو موندی با؛ یک تن بی سر
من موندم و؛ عذاب دوری
 
سوز من و آه من / ای غیرت اللهِ من
کرده طلوع رو نیزه ها ماه من
قلبم و پُر غم کردن / طناب فراهم کردن!
می‌بینی نامحرما دُورم کردن
 
 
میرم
از کنارت با هزارتا درد
شدم از این زندگی دلسرد
بعد تو دنیا رو نمی خوام
میرم
ولی قلبم اینجا می‌مونه 
بعد تو دردا بی درمونه
اینا میشه کابوسِ شب هام
 
یادم نمیره زیر و رو شد
تنت با نیزه رو به رو شد
لعنت به اون سنانِ نامرد
توو دهنت نیزه فرو شد
 
هنوزم اینجا گیرم / با تازیونه میرم
همه می‌دونن بی تو من می‌میرم 
ای کاش منم می‌مُردم / دوباره حسرت خوردم
باید تو رو به دست کی می‌سپُردم
 
 
بی تو
پُرِ آه و غصه و دردم
اسیر یه عده نامردم
همسفر با شِمرم و خولی
 
بی تو
راهیِ کوفَه‌م، سلیمانم!
یه نفر نگفت، حسین جانم
زاده ی زهرای بتولی
 
همش بهونه می‌تراشن
نمک به زخم دل می‌پاشن
لعنت به قنفذ و مغیره
اینا همه؛ از اون قُماشن
 
آواره کردن ما رو / نواده ی زهرا رو
سیلی و تازیونه توو انظارو ...
همش میدن آزار و / این زن و بچه ها رو
اینا ندیدن کوچه و بازارو
نظرات شما
[کد امنیتی جدید]