حسین الشهید ، مناجات گودال قتلگاه زمزمه ذوالجناح از رمق افتادعبدالله باقری

می‌رم
آخرش یه روزی می‌میرم
قاب میشه رو طاقچه تصویرم
چش به آینده نمی‌دوزم
دور نیس
فراری از حفره‌ی گور نیس
قدّ یک روزنه هم نور نیس
می‌خونم برای اون روزم

زیر لحد؛ می‌ترسم آقا
وقتی میرن؛ همه رفیقا
داخل قبر؛ اشک که می‌ریزم
منتظرم؛ بیای عزیزم

تنهای تنهام آقا / هیچی نمی‌خوام آقا
فقط بذا وا بشه دستام آقا
بازم با دست سردم / با هروله می‌گردم 
دور تو که سینه برات سرخ کردم

 

گیرن
عزیزام خاکم کنن میرن
سراغ منو نمی‌گیرن
می‌دونم اون روزا نزدیکه
جا نیست
توی قبرم چیزی پیدا نیست
فرقی بین شب و روزا نیست
زیر خاک همیشه تاریکه

ای مونسِ‌؛ بی کس و کارا
تنهام نذار؛ به جون زهرا
تو مزّه‌ی؛ غربت چشیدی
تنهاییِ؛ گودالو دیدی

یار وفادار ارباب / همیشه‌ غمخوار ارباب
از دهنم پنبه رو بردار ارباب
اگه بتونم ارباب / بِدی امونم ارباب
می‌خوام برا خودت بخونم ارباب

 

ای داد
ذوالجناحت از رمق افتاد
عالمی از حرکت ایستاد
رگ قلبتو سه شعبه زد
خالی
شده زین اسب خونْ یالی
آخه زخمی ته گودالی
چه بلایی سر تو اومد؟

هر کی می‌زد؛ آروم نمی‌شد
کشتن تو؛ تموم نمی‌شد
شمر لعین؛ یهو هوار زد
جمعیتو؛ با دست کنار زد

اوّل عباشو تا زد / به صورتت با پا زد
یواش یواش آستینشو بالا زد
جلو چشای خواهر / نشست به روی منبر
زینب دعا کرد و نبُرّید خنجر
پیکرت و برگردوند / خنجرو که می‌کوبوند
بالا سرت فاطمه قرآن می‌خوند

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]