علی السجاد شهادت واحد روضه خونبهمن عظیمی

نزدیک چل ساله که روضه خونم
نشسته داغ کربلا به جونم
سی چل ساله برای گریه کردن 
هر صبح و شب منتظر بهونه‌م

روزی چند دفعه از غم و از - غصه میرم از حال
یادِ لحظه ای که پدرم - تشنه بود توو گودال
کاش بمیرم از غم تا بشم - راحت و سبکبال 

(یه عمره که اشک چشام جاریه رو گونم جاریه رو گونم 
هر روز و هر شب روضه ی قتلگاه می‌خونم قتلگاه می‌خونم) ۲

 

روزی هزاران دفعه غصه خوردم 
زنده شدم دوباره جون سپردم
اجل چقد دیر اومده سراغم
من زودتر از اینا باید می‌مُردم 

حتی در نیاوُردم یه دم - پیرهن سیاهو
چشمامو می‌بندم می‌بینم باز یه قتلگاهو
ارثیه از عمّه زینبم - دارم اشک و آه‌و

(از غصه ی اسارتش سوخته آشیونم سوخته آشیونم 
هر روز و هر شب روضه ی قتلگاه می‌خونم قتلگاه می‌خونم) ۲

 

شبیه من کی دیده قتل عامو 
بغضِ عذاب آورِ شهر شامو
همونجا جون دادم توو مجلس می
وقتی دیدم عذابِ عمه هامو

سخته که پرنده زخمی کنج قفس بیفته
سخته پیش چشمات پدرت - از نفس بیفته
خونوادت از قحطی و بی-آبی پس بیفته

(یه لحظه خاموش نشده آتیش درونم آتیش درونم
هر روز و هر شب روضه ی قتلگاه می‌خونم قتلگاه می‌خونم) ۲

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]