علی اکبر شهادت زمزمه سپهدار هلال ابرورضا تاجیک

پاشو بابا كه هستم بى كس و خسته
غمت راه نفس تو سينمو بسته
پاشو بابا دلم به يک نگات بنده
به اشک من يه لشگر داره مى خنده
پاشو بابا سپهدار هلال ابرو
كنار تو رسيدم با سر زانو  
على جانم پس از تو اُف بر اين دنيا
شده جسمت به اندازه ى اين صحرا
كنار تو ببين كه ماتم و مبهوت
براى تو عبامو مى كنم تابوت
نمى دونى نمى بينى چى مى بينم
كنار هم دارم جسمت رو مى چينم
نمى خواد كه ديگه از جات تو برخيزى
بلند ميشى ولى رو خاكا مى ريزى
چقدر دشمن رو جسمت نيزه جا كرده
چقدر نيزه على جان حفره وا كرده
مثه كوچه گير آوردن تو رو تنها
با هر چى دستشون بود  مى زدن بابا
چرا نيزه شده درگير با پهلوت
كدوم نامرد شكاف انداخته تو ابروت
كار من نيست ديگه بابا با قد خم
تو زينب رو ببر از بين نامحرم

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]