رقیه سادات شهادت زمزمه چرا خونه چشاى تورضا تاجیک

بگو بابا كى تو غربت سهيمم كرد
بگو بابا كى تو اين سن يتيمم كرد
بگو بابا بريده كى رگاى تو
چرا بابا چرا خونه چشاى تو
مگه چشمات چه چيزايى رو می ديده
چرا بابا سرت بوى تنور ميده
نمى دونى بدون تو كجا رفتم
سر بازار و بزم شاميا رفتم
توى يک صف اسير بوديم و پژمرديم
يكى افتاد همه با هم زمين خورديم
گلوبندم... النگوهام... نپرس از من كجا مونده
پر و بالم ببين كه زير پامونده
 چقدر اين زجر منو بابايى زجرم  داد
منو مى ديد به ياد كوچه مى افتاد
ازت دورم چقدر اين فاصله سخته
باباجونم سفر با حرمله سخته
يه شب با گريه هام از خواب پاشد نامرد
اومد مومو كشيد از جا بلندم كرد
نمى دونى چقدر اين دخترت تنهاست
نمى دونى يه نامردى كنيز ميخواست

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]