عبدالله بن الحسن - - -زمزمه چرا خون میچکه از نیزه هاشوناحسان پیریایی

چقدر شلوغه این قسمتِ میدون
گمونم رو زمین افتاد عمو جون
گمونم بالا پایین میشه جسمی
چرا خون میچکه از نیزه هاشون
چرا سنگ میارن چی شده اونجا   چرا خالی شده صحنه ی صحرا؟
چرا هجوم آوردن سمت گودال            چرا به آسمون بلنده خاکا؟
چرا اینقَدَر عمه بیقراری؟            چرا سر روی این خاکا میذاری
چرا هی میری از میون خیمه   یه بار مشک و یه بار قرآن میاری؟
(امون از بی کسی ای داد بیداد) 4

رها کن دستمو تو رو به زهرا
قسم به اسم پاک گل طاها
بذار برم فدایی عمو شم
بذار سری در آرم توی سرها
بذار برم کمه وقت رسیدن      برام سخته از عاشقی بریدن
بهم نگو بمون باید برم من   شنیدن کی میشه شبیه دیدن
بذار برم ببین نیزه بلنده             یکی داره به ناله هاش میخنده
یکی پاشو روی سینه میذاره    یکی کاشکی که چشمامو ببنده
(امون از بی کسی ای داد بیداد) 4

یکی تو چله میگذاره سه شعبه
یکی با اضطراب میکشه خنجر
یکی میگه نگاه بکن که خون ریخت
مثل فواره از رگای حنجر
یکی بیاد کمک کنه عمو رو              میون ازدحام تنها نمونه
بیاره پیکرش رو سمت خیمه   هنوز جون داره گرچه نیمه جونه

...

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]