رقیه سادات - - -زمزمه بیا دیگه، سفر، بسه باباییاحسان پیریایی

چقدر سرده هوای این خرابه
نمیذاره آدم یه کم بخوابه
بخوابه لا اقل تو خواب ببینه
باباش اومده و تو دستاش آبه
بابا بیا دلم خیلی شکسته       ببین عمه سر و دستم و بسته
ببین که دخترت تو این دل شب     روی خاک سیاه غم نشسته
یه لحظه خوابیدم خوابتو دیدم    دل من روشنه امشب میایی
همه میگن سفر رفتی باباجون      بیا دیگه سفر بسه بابایی
کجایی بابایی ای داد بیداد 4


چقدر سخته خدا لحظه ی دیدار
کمک بگیری از سنگای دیوار
به زحمت پاشی و بازم بیوفتی
همه دنیا میشه رو سرت آوار
بابا بیا که با سختی رسیدم                  پی قافله ی سرا دویدم
توی تاریکی ها وقتی جا موندم   یه سیلی خوردم و چیزی ندیدم
بابایی جون ببین که حوری تو   مثل پیر زنا موهاش سپیده
ببین که یادگاری از لگدها        برام مونده همین قد خمیده
کجایی بابایی ای داد بیداد 4


اگه عمه نبود که من میمردم
همون کرببلا جون می سپردم
برای دیدنت تا خود امشب
همش روز و شبا رو می شمردم
بابا ببین پاهام که پر خاره    ازش خون مثل اشک من می باره
ببین که دخترت مرهم نداره           یه کم رو تاول پاهاش بذاره
یواشکی میگم عمه ندونه   گمون کنم که دندونام شکسته
مثل مادر تو من رو میگیرم       نبینه روی گونم جای دسته
کجایی بابایی ای داد بیداد 4

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]