علی اصغر - - -زمزمه شاید از آسمون بارون ببارهاحسان پیریایی

هوا گرم و عطش غوغایی کرده
ولی تنِ یه شیش ماهه چه سرده
بمیرم مادرش خیمه به خیمه
پی یه قطره آب داره میگرده
آقا ببین چرا سقا نیومد              ببین آقا علی داره می میره
لباش پر شده از خون بسکه دائم  داره ناخن به دندونا میگیره
آقا ببین دیگه صداش گرفته            حتی اشکی نداره که بریزه
فقط صدای هق هق هاش میاد که  اونم بریده هست و ریزه ریزه
امون از بی کسی ای داد بیداد 4

بگیر آقا ببر خودت میدونی
دیگه کاری که از من بر نمیاد
منی که شیر ندارم واسه بچم
چرا این زندگانی سر نمیاد
ببر شاید مسلمون بشه پیدا     یه جرعه آب بده برای بچم
ببر شاید یکی نگاش بیوفته        به ناتوونی چشمای بچم
آقا شما امامی یه نگاه کن      شاید از آسمون بارون بباره
مگه میشه کسی ببینه ما رو    یه قطره آب برا طفلم نیاره
امون از بی کسی ای داد بیداد 4

خودم دست خودم چه کاری دادم
نه طفلی مونده و نه گاهواره
تحمل میکنم تا جون ندم از
تماشا کردن قنداق پاره
چقدر سرنیزه تو قنداقه رفته   یه شش ماهه که اینقدر کار نداره
دیگه تا اون زمانی که بمیرم            خزونه زندگیم بهار نداره
مگه مادری میتونه ببینه                 فقط لبای بچه ش نیمه بازه
امون از دل مادری که دیده    تو خاک چشمای بچش نیمه بازه
امون از بی کسی ای داد بیداد 4

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]