توو شبهای تار عباس تو ماهم بودی
به تو مینازیدم من سپاهم بودی
حالا پیش چشام رو خاکی // تقلّا میکنی تا پاشی
داری بازوتو حَرْکت میدی // عجب داداشی!
میخوای مثه همیشه طبق عادت
بذاری دستتو به روی سینت
نکش خجالت
بیا برات دستات و آوردم من
اگه مقابلت زمین خوردم من
نکش خجالت
برای اکبر بودید تو و جوونا
دیگه یاری نیست واسه منِ دستْ تنها
به عَلمِ رو خاک میخندن // به قامت خمم میخندن
به اشکای من و تو دارن // با هم میخندن
وقتی نمیگذرن ز مشک پاره
کِی میگذرن از معجر و گوشواره؟
میشیم بیچاره
پاشو بریم نذار حرم غوغا شه
پای حرامی ها به خیمه وا شه
میشیم بیچاره