عبدالله بن الحسن شهادت زمزمه گودال و غمهای حبیباحسان پیریایی

حال و هوای بی کسی، توو خیمه ها غوغا میکرد
عمه بساط گریه رو، یواش یواش برپا میکرد
بین زمین وآسمون، ندای هل من ناصره
یه کودک از اهل حرم، به دلش افتاده بِره
عمه کنار خیمه و / میونِ میدونه نگاش
نمیدونه باید بره / یا بمونه توو خیمه هاش
عمه ببین که روی خاک / افتاده نازنین عموم
چطور بمونم ببینم / میخوره نیزه پیش روم
عمو عمو جان    عمو عمو جان   ۲

 

گودال و بوی عطر سیب، گودال و غمهای حبیب
میون این صحرای غم، میاد صدای یه غریب
دشمن هجوم آورده و، به قصد غارت اومده
فقط برا غارت که نه، برا جسارت اومده
آه میبینم یه نانجیب / وایساده بالای سرش
اگر که من دیر برسم / تیکه به تیکه س پیکرش
از دست عمه دست کشید / به سمت مقتل میدوید
اگر یه لحظه دیر میشد / قاتل سرش رو میبرید
عمو عمو جان    عمو عمو جان   ۲

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]