رقیه سادات شهادت زمزمه کیٖ بابامو گرفتاحسان پیریایی

بغض نشسته توو گلوم، راه نفسهامو گرفت
نذاشت بپرسم عمه جون، ازمن کیٖ بابامو گرفت
انگار زمین و آسمون، با ما سر یاری نداشت
سر شمام بالای نی، جز نیزه غمخواری نداشت
با / گریه های هر شبم / ماه و ستاره گریه کرد
چشمام اگر کم سو شده / با هر اشاره گریه کرد
از خاطرات این سفر / من چی بگم داری خبر
گاهی نگام کردی رو نی / گاه از میون طشت زر
بابا بابایی      بابابابایی ۲

 

گرد و غبارِ رو چشام، توان دیدن رو گرفت
مُشت و لگد از دخترت، بالِ پریدن رو گرفت
مثل گلی شکسته ام، که میشه پژمرده رو خاک
رنگ پرستویی شدم، که شده توو قفس هلاک
با دیدن موهای تو / موی خودم از یاد رفت
دندون تو شکسته شد / هستی من بر باد رفت
رو دامنم آروم بگیر / منم با تو همسفرم
اگه به من توان بدی / تا آسمونا میپرم
بابا بابایی      بابابابایی ۲

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]