رقیه سادات شهادت واحد أبتا یا حسینبهمن عظیمی

خستگی انگاری دوتا پامو قلم کرده
اجل زیادی بعد تو معطلم کرده!
بیا پایین از نیزه آغوش تو رو میخوام
عمه دیگه خسته شد از بس بغلم کرده
همسفر عمه منم عزیزم
اسیر دست دشمنم عزیزم
دستم بهت نمی‌رسه رو نیزه
خودت بیا رو دامنم عزیزم ۲
آه - أبتا یا حسین ۳

 

من واسه زخمای تنم از تو دوا می‌خوام
یه بوسه از لبت از این فاصله ها می‌خوام
یه کم از اون نیزه تو قرض بهم بده بابا
دردِ کمر کشته منو دیگه، عصا می‌خوام
کشتنْ تو رو فقط برا زر و سیم
نشد بمونی تا روز عروسیم
حال دلم خوب میشه جونِ بابا
تو از همین فاصله هم ببوسیم ۲
آه - أبتا یا حسین ۳

 

تک تکمون راهی کنار تو شدیم بابا
ببین چجوری بی قرار تو شدیم بابا
تو و عمو، خورشید و ماه نیزه ها هستید
ستاره ی دنباله دار تو شدیم بابا
بستن ماها رو با طناب و زنجیر
حرفی ندارم اگه اینه تقدیر
گریه نمی‌کنم دیگه بابایی ...
گریه ی من عمه رو می‌کنه پیر ۲
آه - أبتا یا حسین ۳

 

انگاری لذت میبرن از زدن ماها
راه راه شده از تازیانه بدن ماها
هر دفعه که با تازیانه یکی ما رو زد
خودش رو انداخت عمه جون روی تن ماها
از چشم اون هر شب می‌باره بارون
تا اینکه خاری نره تو پاهامون
هرجا قراره که بریم بابایی
دلم میخواد عمه بیاد باهامون
آه - أبتا یا حسین ۳

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]