رقیه سادات شهادت زمزمه آرزوهای من باباعبدالله باقری

ببخش نمُردم
خیلی شبا نخوابیدم هی غصه خوردم
آرزوهامو تا سحر چند بار شمردم
ببخش نمُردم
شمُردم آرزوهامو یادم بمونه
خدا منو به آرزوهام برسونه
گفتم بیای کم میشه دیگه اضطرابم
یه شب تا صبح کنار تو (راحت می‌خوابم) ۳

 

چه روزگاری
حساب کتابم ریخت به هم اوّل کاری
آغوشتو میخوام ولی بغل نداری
چه روزگاری
عمه توو روضه‌هاش میگفت کفن نداری
یه جوری غارت شدی پیرُهن نداری
می‌گفت که جای سالمی رو تن نداری
اما حالا من می‌بینم (بدن نداری) ۳

 

برام عذاب شد
آرزوهای من بابا نقش بر آب شد
گفتم که با عمو میای اونم خراب شد
برام عذاب شد
گفتم برام قصّه میگی، ساکتی امّا
گفتم می‌ریم بازار میچرخیم ... با کدوم پا؟!
گفتم تو رو نشون میدم به دختراشون
ولی یه وقت اومدی که شبه بابا جون
آخرین آرزوم نذار خراب شه بابا
می‌بوسم از لبات فقط (بریم از اینجا) ۳

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]