حسن المجتبی شهادت زمزمه خاک چادر روعبدالله باقری

روز آخر زندگیمه / نوبت من و تشنگیمه
جیگری که میریزه توو طشت / شاهده غم بچگیمه
من و مادر و رهگذری ... / اُفتادم به چه دردسری
من چهل سالِ پیش توو کوچه / نصیبم شده خون جگری
پاره‌پاره شد توو کوچه جگر من
دنبالم می‌گشت توو کوچه مادر من
خاک چادر و تکوندم با چش تر
اما جای سیلی خوب نشد تا آخر ۲

 

شلوغه دور بستر من / برادر خواهرام پیشمَن
من مدینه ام اما حسین!  / تو غریب میشی دور از وطن
به تنم اگه تیر بزنن / تو برام باز میاری کفن
فدای تو بشم که رو خاک / رها می‌مونی بی‌پیرُهن
مادر و خودم تا گودالت میارم
محاله توو شلوغی تنهاش بذارم
توی کوچه سپرش میشدم ای کاش
بذا عبداللهِ من فداتشه داداش

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]