رقیه سادات شهادت زمزمه شام تاریک موهام دیدی سحر شداحسان جاودان

می بینی چه زود  خون شد نفست
پیر شد بابایی       این دلواپست
با این همه ی   خاکستر و خون
بابایی چرا        داری بوی نون؟
---
نیگا کن  جای پاهای  عدو بر ساق پاهامه
میبینی  این کبودیهام   جواب بابا  بابامه
---
دردام از حد گذشته   دل بیقرارم   راهی ندارم    جز غم و صبر
این رنگ و روم بابایی   دست خودم نیس   چاره واسم نیس   می زنه زجر

**************

دیگه روی نی  تو این ظلمات 
خوب میشناسمت  با رد پاهات
بابا به دلم       آتیش می زنی
حالا تویی که     رو پای منی
---
تو که هر  لحظه اشکامو   میدیدی  میشدی دلگیر
می بینی  این دفه من رو   بابایی با غل و زنجیر؟
---
از بار غصه ی تو    پشتم خمیده    قلبم تپیده     دلبر من
شام تاریک موهام  دیدی سحر شد  عمرش به سر شد   معجر من

احسان جاودان
نظرات شما
[کد امنیتی جدید]