ز رد خون دستت نشون ماه گرفتم
رسیدم اما انگار من اشتباه گرفتم
به من بگو اباالفضل قد قیامتت کو
به صورت قشنگت خال سیادتت کو
مشک و میون این گرگا رسوندی تا اینجا هنوز برام سواله
چشمت نمی بینه جسمت پر از پره خیمه بردن تو محاله
یه فکری چاره ساز کن بازم چشات و باز کن
یه کم پات و دراز کن
برادرم اباالفضل 3
شرمنده ام اباالفضل شروع دردسر شد
باید برم که دشمن به خیمه حمله ور شد
باید برم که دزدا شدن به فکر غارت
میرم منم نبینم زینب و تو اسارت
عباس قرار ما باشه رو نیزه ها اونجا صبوری کن صبوری
دیدی با دستای بسته رقیه رو سقا صبوری کن صبوری
حاجتش و می گیره دیگه ز دنیا سیره
تو ویرونه می میره
برادرم اباالفضل 3