خودت گفتي عمو جونم مي ره كه آب بياره
چشام خُش شد نفس افتاد دلم چه بي قراره
كجاس چرا نيومد؟ عمو جونم چه دير كرد
چرا باباي خوبم دو دستش و به هم زد
با دلشوره جلو خيمه دعا به روي لبهاست
همه چشما به دنبال نشونه اي ز سقاست
چشمام سياه و تيره دلم به غم اسيره
اگه نياره آبي داداش عليم مي ميره