محمد المصطفی شهادت زمزمه شب تار دنیاعبدالله باقری

شب تار دنیاس
دلت غرق غم‌هاس
داری میری امّا
دم‌آخری هم دلت پیش مولاس
داری میری امّا
چشات خیره به دست‌ و بازوی زهراس

همین خونه‌ای که / ملائک میان
 پشت درْ دست به سینه
یه چند روزه دیگه / اراذل میان
 رو میشه بغض و کینه
لگد می‌خوره در / با گریه علی
چش به یاسش می‌دوزه
تا که میخ و هیزم / می‌دن دست‌ به‌ دست
 غنچه با گُل می‌سوزه ۲

 

تو می‌ری پیمبر! 
غریب می‌شه حیدر
چقد فاطمه‌ت رو
سفارش می‌کردی به مَردم مکرّر
تو رفتی و زهرات
توو اوج جوونی تموم کرد توو بستر

تنت رو زمین بود / که اون قاتلا
توو سقیفه نشستن
هنوز آب غسلت / نخشکیده بود
حرمتت رو شکستن
همون دختری که / عزیز تو بود
می‌زدن روز روشن
مغیره با قنفذ / توو کوچه زدن
عشق حیدر رو کشتن ۲
 

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]