رقیه سادات شهادت زمینه امیدی نیستبهمن عظیمی

دیگه به موندنم ، امیدی نیست بابا
دیگه بارِ رفتن رو بستم
توی این سن و سال ، یه دفعه پیر شدم
نگاه کن که می‌لرزه دستم
 
خِیر نمی‌بینه اونی که / داغتو توو دلم نِشونْد
مثل عمه سفید می‌شد / اگه مویی به سر می‌مونْد
 
حالا که اومدی پیشم - نرو جایی پیشم بمون
قاری قرآنم خودت - واسه‌ی من أشهد بخون
 
 
اگه لکنت دارم ، اگه تب می‌کنم 
پریشونِ اون اتفاقم
از اون وقتی که توو ، بیابون گم شدم
می‌ترسم بیاد زجر سُراغم
 
وقتی فریاد زدم دیدم / واسه ی کشتن اومده
رَفته از یادم گُشنگی / تا می‌خوردم منو زده
 
دلِ کوچیکم رو شکست - خیلی از دنیا دلخورم
انقدَر زد که خسته شد - جای پاش هست رو چادرم 
 
 
سرم درد می‌کنه ، یه کم نازم بکن!
یه کم دست بکش رو سر من 
ببخش! یادم نبود ، سرت پیش منه
تنت چی شد ای دلبر من؟!
 
راستی اونا که کُشتنت / هنوزم دلشادن یا نه؟
راستی بابا بهم بگو / آخر آبت دادن یا نه؟
 
بگو خاکت کردن یا نه - بگو بابا جونم به من
کسی واست کفن آوُرد - یا همونجوری بی کفن ...
نظرات شما
[کد امنیتی جدید]