سی چهل ساله ، زندگیم دریایی از درده
سی چهل ساله ، غم پریشون خاطرم کرده
سی چهل ساله ، ابری و بارونیه چشمام
سی چهل ساله ، بوی دود و کردم استشمام
داره میسوزه هنوزم خیمه ها انگار
چشممو میبندم و میبینمش هر بار
بوی موی سوخته پر کرده مشامم رو
اشک چشمام روز و شبها داره استمرار
«شادی و خنده نداره واسه من مفهوم
یا اباالمظلوم حسین و یا اباالمظلوم۲»
سی چهل ساله ، لحظه لحظه رفتم از حال و
از زمانی که ، دیده چشمم قعر گودالو
کاش نمیدیدم ، اون همه آلاله رو پرپر
از تنم رفت جون ، موقع دفن تن بی سر
زندگی کردم با این کابوس دردآور
اینهمه مصیبتو کی میکنه باور
پیکرایی که رو خاک صحرا جاموندن
من خودم جمع کردم از روی زمین آخر
«بعدِ کربلا برام گریه شده مرسوم
یا اباالمظلوم حسین و یا اباالمظلوم۲»
غم اسیرم کرد ، علت بغض صِدامه شام
غصه پیرم کرد ، کابوس روز و شبامه شام
رو تنم مونده ، هنوزم جای کبودی ها
صد دفه مُردم ، توو محله ی یهودی ها
شهر و تزئین کردن و دورِ ما رقصیدن
مَرد و زن به اشک چشمامون میخندیدن
بسته بودن دست و پامو زیر یه مرکب
کلّ شهر اشک بابامو روی نی دیدن
«کُشت منو کابوس تلخِ اون روزای شوم
یا اباالمظلوم حسین و یا اباالمظلوم۲»