دم اذان، دعا ... التماس، نوا ... ربّناس
روزه دار دلش كربلاس
(دلشو يهو غم ميگيره
با لبای خشک دم ميگيره) ۲
با طپش دل ميگه حسين
بعد روزه شو افطار میکنه
سرِ سفره که آب میبینه
یه سؤال و تکرار میکنه ۲
«اگر کشتند چرا آبت ندادند
تو را زان درّ نایابت ندادند
اگر کشتند چرا خاکت نکردند
کفن بر جسم صد چاکت نکردند»
حسین جانم ...
دم اذان، خدا ... دعوتش، سحر ... خلوتش
روزه داره و همّتش
(قبل سحری خوبه پاشه
نافله خونِ سحر باشه) ۲
اگه یه سحر خواب بمونه
فردا عطشش میشه شدید
میسوزه لباش امّا دلش
بیهوا میره بزم یزید ۲
«مزن ظالم حسین مادر ندارد
غريب است و کسی بر سر ندارد
مزن چوبِ جفا ای بیمروّت!
دگر این تشنه لب اکبر ندارد»
حسین جانم ...
دم اذان، غمِ سَیِّئات، یه کوهْ مشکلات
روزهدار میاد مناجات
(بساط غمو جور میکنن
مجلسو که کم نور میکنن) ۲
با چشای خیس توو تاریکی
روضهخونو میکنم نگاه
برقِ نگینِ انگشترش
دلو میبره تا قتلگاه ۲
«برادرجان! سلیمانِ زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری
چرا بر تن برادر سر نداری
بمیرم من مگر مادر نداری
چرا انگشت و انگشتر نداری
چرا عمّامه ای در سر نداری
نگو عمّامه ای بر سر ندارم
چرا خواهر به سر معجر نداری»
حسین جانم ...