علی المرتضی عید غدیر ، ولادت بدون نغمه صلواتی به جمالترضا قاسمی

آرزودار توایم ای سَرمان گرمِ خیالت
کاش مرگ آید و ما را برساند به وصالت

زیرِ پایت غزلِ أشهَدِمان را که سرودیم
می‌فرستیم سلام و صلواتی به جمالت

ما کجا مدحِ تو گفتن؟ نفسی از تو شنُفتن؟
وحیْ فرما به حَرای شُعَرای کَر و لالت

خَلقِ ما دستِ تو را بوسه زد و جز تو ندیدیم
گرچه گفتی که نَنامیم خدای متعالت

"هٰا عَلیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر" را تو جوابی
ای که حتی نرسیده‌ست قَدِ ما به سئوالت

"شرطِ اوّل قدم آن است که مجنونِ تو باشد" *
حافظ از عَهدِ خدا گفته و از شرطِ رسالت

هر که بی حُبِّ تو سجّاده‌نشینِ شب و روز است
عمر را سجده‌کنان می‌گذراند به بِطالت

حُکمِ حِلّیَّت و حُرمَت، حَکَم آب و شرابی
خونِ مایی که به هر کیش حرام است، حلالت

ای که از دارِ جهان جز دلِ ما هیچ نبُردی
گاهی از لطف بیا سَرکِشی مال و مَنالت

به سگانِ نجفت غبطه نخوردیم؟، که خوردیم!
کارِ مایی که وَبالیم فقط، چیست؟، خجالت!

کاش در عَصرِ تو بودیم غباری سرِ راهی
سهمِ ما بود فقط یک قدم از شصت‌وسه سالت

عدل، همراهِ سفر کردنت از خاکْ سفر کرد
بر مزارِ تو نشستیم به تَرحیمِ عدالت


* "در رهِ منزلِ لیلی که خطرهاست در آن
شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشی"
#حافظ

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]