علی المرتضی عید غدیر ، ولادت بدون نغمه شنید از تو "لا تَخَف"علی اصغر یزدی

ای بهترین جواهر و ای دُر در صدف
ای رازق عوالم و ای ساکن نجف

می آید عطر شال تو هر دفعه از جنان
خورشید در مدار زند چنگ و ماه دَف

بگذار تا ملائکه حسرت به دل شوند
جامی بریز باز برایم بدون صف

جبریل تا به سوی تو سجاده را کشید
کَروبیانِ عرش معلی زدند کف

بگذار تا به رقص در آییم روی دار
ما را بِکِش چو میثم تمار در کَنف

عیسی، مسیح شد چو دم "یا علی" گرفت
موسی، کلیم شد چو شنید از تو "لا تَخَف"

شأن خدایی تو که ما را به شک کشید
نشناختند لات و هبل های معترف

از قوم زور و زر به اباذر بسنده کن
خانه نشین مشو سر یک مشت بی طرف

شاهان بدون عشق تو محکوم ذلتند
خیل غلام های تو هستند با شرف

هم بازی یتیم شدی گرچه مصطفی
مبهوت جایگاه تو گردید آن طرف

انگور در ضریح تو کهنه شراب ماست
زیرا در آفتاب جمال تو دیده تَف

شرمنده ایم از این که نداریم تحفه ای
شرمنده ایم از این که گرفتیم جان به کف

بر تار و پود وصله روی لباس تو
بستیم ما دخیل خود ای شاه لوکشف

دارم هوای صحن تو در مشهد الرضا
هستم کنار پنجره فولاد در نجف

«در بارگاه قدس که جای ملال نیست»
گاهی به گریه آمده ام گاه با شعف

ما را کشید عشق تو در کشتی حسین
برعکس نوح و قصه ی فرزند ناخلف

کردم بهشت بی تو تصور برای خود
دیدم جهنمی ست که دارد می و علف

ما با غمت انیس نماندیم بی دلیل
از راه تو عبور نکردیم بی هدف

یک لحظه دیدن تو دم مرگ ای عزیز!
بی شک کُند تلافی عمری که شد تلف

در حسرت نگاه تو  خوابم نمی رود
اَمْسَیتُ فی اَمانُکَ یا شَحْنه ی نَجَفْ

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]