علی المرتضی ضربت خوردن بدون نغمه قبله‌ی سیّاررضا قاسمی

بغضِ کرار، سرِ سفره‌ی افطار شکست
بعدِ سی‌سال فرو خوردنش؛ این بار شکست

کوله‌بارِ غمش از شانه‌ی لرزان افتاد
کمرِ کوه، از افتادن این بار شکست

وقت رفتن شد و بر دامنش افتاد دخیل
رفت و با هق‌هقِ در، شانه‌ی دیوار شکست

آنقدر مأذنه با «حیّ علیٰ» گفت نیا
که اذان نیز، سرِ این همه اصرار شکست

کعبه با «قَد قُتِل» و «فُزتُ بِربّ الکعبه»
نوحه دم داد: «سرِ قبله‌ی سیّار شکست»

استخوان؛ خرد شد و راه گلو را وا کرد
اشکِ شوق آمد و در چشمِ ترش خار شکست

روی او؛ آینه‌ی قدّی زهرایش بود
حیف شد؛ آینه در لحظه‌ی دیدار شکست

سجده‌ی آخرِ این قصه دو رکعت روضه‌ست
دین‌پناه است، نمازی که به اجبار شکست

وارث فضل پدر زخم سرش را هم خواست
سیبِ غم نصف شد و فرقِ علمدار شکست

کوفه‌ی سرشکن؛ ارثیّه‌ی بابا را داد
سنگ؛ آیینه‌ی او را سر بازار شکست

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]