«بلغَ العُلی» نوشتم «کشَفَ الدّجی» عیان شد
چه سُرورها به پا شد، شعفِ خدا عیان شد
به دلِ رسولش انداخت چه رحمتِ وسیعی
که چنین پُر از مودّت شد و با وفا عیان شد
خودِ دلبر است و سرور، شده حضرتِ پیمبر
شده عالمی معطّر، گلِ أنبیا عیان شد
پدرِ حدیثِ «لولاک» رسید و در حقیقت
هدفِ «خلَقتُ الأفلاک» چه بی ریا عیان شد
چه تکان تکانی افتاد به پیکرِ مدائن
خبرِ ولادتِ قبله و کعبه تا عیان شد
تبِ آتشینِ آتشکده شد خفته و خاموش
بتِ سجده کرده میگفت خدایِ ما عیان شد
قمر از خودش به شرم آمد و شقّ القمری کرد
شبِ اوّلی که نورِ رخِ مصطفی عیان شد