حسین الشهید اربعین بدون نغمه ایستادم اول جادهرضا قاسمی

با کوله‌بارم ایستادم اول جاده
گفتم پس از یک وقفه‌ی کوتاه، بسم الله
با «یا حسینم» گریه کردم؛ راه افتادم
گفتم به پایم ای رفیق راه، بسم الله !

دل کندن از ایوان طلا هر چند، مشکل بود
اما به شوق گنبدِ ارباب، می‌رفتم
چون تشنه‌ی یک بوسه بر شش‌گوشه‌اش بودم
با سیلِ زائرها به سمت آب، می‌رفتم

موکب به موکب مستیِ من بیشتر می‌شد
با جرعه‌ای از چایِ شیرینِ عراقی‌ها
شرمنده می‌کردند، هر موکب مرا؛ انگار ...
مهمان پرستی بود، آیینِ عراقی‌ها

دیدم بساط کودکی را گوشه‌ی جاده
با التماسِ گریه‌اش خرما به ما می‌داد
تا ایستادم پیش او دیدم رفیقش داشت
با واکس، روی کفش‌هایم را جلا می‌داد

حالم دگرگون شد؛ به خود گفتم که منصف باش
ای مدعی! نوکر تویی یا این پسر بچه ؟!
دیدم که کلی راه، پیش روی خود دارم
تا نوکری، تا عاشقی، تا این پسر بچه

رفتم جلوتر دختری شیرین زبان آمد
تا ناز کردم صورتش را، گفت: «اِشرِب مای»
یاد سه ساله دخترِ ارباب افتادم
یاد عطش، یاد حرم، تا گفت: «اِشرِب مای»

نزدیکِ مغرب پیرمردی با «هَلَبیکُم»
انداخت بر جانِ دلم سوزِ صدایش را
آمد جلوتر گفت: «امشب میهمانم باش»
با گریه دیدم التماسِ چشم‌هایش را

از آسمانِ خانه‌ی او فقر می‌بارید
اما برایم سفره‌ی رنگین کمان انداخت
انگار، آن شب گوشه‌ای از عرش خوابیدم
تا رختِ خوابم را میان آسمان انداخت

فردا دوباره روز از نو روزی از نو بود
شد هر عمود انگار یک پله برای من
با پای خود در هر قدم پرواز می‌کردم
بین مسیرِ "پله پله تا خدا رفتن"

زائر شدم بعد از هزار و چارصد پله
عرشِ خدای اربعین را، کربلایش را
من نیز، بین "کاروانی بیست میلیونی"
دیدم سلامِ پرچمِ گنبدْ طلایش را ...

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]