فاطمه الزهرا کوچه زمزمه حسن بود و بى تابىرضا تاجیک

كوچه بود و حسن بود و بى تابى و  مادرش
كوچه بود و كبوتر كه مى لرزه بال و پرش
كوچه بود و يه مادر كه از بغض شكسته سرش
سنگينى يه دستى / كه بغض از مرتضى داشت
چند تا بنفشه پاى / چشماى مادرم كاشت
لعنت به مردم آزار / مادرم شد گرفتار
با صورت خورد به ديوار / از سنگ بود جنس ديوار
واويلا از غريبى 4


 

كوچه بود و صداى نفسهاى مادر؛ خدا
كوچه بود و يه نامرد كه مى زد بازم بى هوا
كوچه بود و يه چادر كه پر مى شد از رد پا
نامرد مى زد تا مى ديد / هيچكس توو كوچه ها نيست
راهى ديگه براى / ناموس مرتضى نيست
مادرم رو مى ديدم / كه جونش غرق درده
با دست دنبال دو تا / گوشواره هاش مى گرده
واويلا از غريبى 4

 

خيلى سخته يه معصوم ببينه غم دلبرش
خيلى سخته نگه درد و دلهاشو به خواهرش
خيلى سخته ببينه كتک خوردن مادرش
يک روزم مادر اومد / كنار نور عينش
وقتى كه توى مقتل / نيزه می خورد حسينش
شاه تشنه كه مى زد / ناله ى آخرش رو
فاطمه بوسه مى زد / رگهاى حنجرش رو
واويلا از غريبى 4

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]