ای تسلای دلم؛ در غم بی مادریام
قصدِ رفتن بکنی؛ پشت سرت میبریام
مثلِ پیراهن کعبه که عزادار شده
بستهام زخمِ تو را با گرهی روسریام
من بمیرم؛ نفست همنفسِ درد شده
گرمیِ زندگی ما! بدنت سرد شده
ای بهارِ منِ دلخسته چرا پاییزی؟!
چهرهی زخمِ خزان خوردهی تو زرد شده
لرزه افتاده به جانت؛ بدنم میلرزد
آمده زلزلهی روضه؛ تنم میلرزد
دید، تا بستر پر خونِ تو را، آه کشید
وای از خاطرههایش؛ حسنم میلرزد
روضهی نو ننویسید به دفتر، کافیست
مقتلِ بازِ مرا روضهی مادر کافیست
بعدِ سی سال، دلم بین در و دیوار است
تا بمیرم، بخدا میخ همان در کافیست
آه خورشید! غروبِ تو طلوع روضهست
قامتِ خم شدهام مال رکوع روضهست
باید آمادهی غمهای جدیدی باشم
لحظهی رفتن تو تازه شروع روضهست
آه بابا! چقدَر ماتم تو جانکاه است
بعد تو ذکر شب و روز لب من آه است
بین تقدیر من انگار، عزا حک شده است
تازه بعد از غم تو داغ حسن در راه است
وای از همسرِ نامرد و نمکدان شکنش
وای از خون دلش با جگرش در دهنش
وای از فتنهی یک پیرزن پست و حسود
تیرباران شدنش؛ خون تنش بر کفنش
تازه بعد از حسنم نوبت داغی عظماست
نوبت آن همه روضهست که در کرببلاست
غمِ مادر، غم بابا و غم سخت حسن
همه جمعند در آن داغ، که در عاشوراست
هُرم این داغ زیاد است، سرم میسوزد
«مرغ باغ ملکوتم» که پرم میسوزد
میرود بر سرِ نیزه سر خونین کسی
و نظر میکند آنجا که حرم میسوزد
تو دعا کن به عزادار، خدا رحم کند
بین یک لشکر خونخوار، خدا رحم کند
حق بده اینکه من از ترس به خود میلرزم
من و نامحرم و بازار؟! خدا رحم کند
علی المرتضی شهادت بدون نغمه غم بی مادریامرضا قاسمی
مرتبط
نظرات شما