رقیه سادات - - -واحد آتیش گرفته پر و بالممظاهر کثیری نژاد

آتیش گرفته پر و بالم، ببین گرفته حالم
عمه یه وقتی نگی دیگه، رقیه شد وبالم
اونقد دویدم تو این صحرا، پا دیگه پا نمی شه
بس که گره خورده بود گیسوم، از هم جدا نمی شه
هر چی که نازم کنی عمه!، ناز بابا نمی شه
وای! بابام اومده از سفر عمه؟     چرا بی خبر اومده عمه!؟
تنش موند و اومد با سر عمه!
وای! دلش تنگ من بود اگر عمه        نگاهم می کرد یه نظر عمه!
با من قهره بابا مگر عمه؟
دعا کن عمه برای من   بابا می خوام کو بابای من2

دختر شامی داره می ده، گوشوارشو نشونم
شبیه گوشواره ی من بود، نه...، خودشه گمونم
لباس من رو به تن کردن، یا مشکل از چشامه؟
گفتم سلام، ناسزا گفتن، جای جواب سلامه؟
یکی با دستش نشون می داد، اون آقاهه بابامه
وای! کف پام چه داغ و تنم سرده      چقد روزگار پست و نامرده
می بردن منو مثل یک برده
وای! شکسته دلم، کعبه ی درده      دل من هوای عمو کرده
دیگه اون روزا بر نمی گرده
دعا کن عمه برای من   بابا می خوام کو بابای من2

من بچه ی حیدرم اما، به من میگن کافر
کافی نبود اون همه زیور!؟، دیگه چرا معجر؟
نمی دونم روسری هامو، از کجا پس بگیرم
از بس اشاره شدم با دست، دیگه می خوام بمیرم
یکی ندونه کی هستم من، فکر می کنه فقیرم
وای! نگو دخترت نیست صبور بابا!        نداره چشام دیگه نور بابا!
منو می کشوندن به زور بابا!
وای! رسیدی تو از راه دور بابا!      سفر خوش گذشت تو تنور بابا؟!
بلا از سرت باشه دور بابا!
دعا کن عمه برای من   بابا می خوام کو بابای من2

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]