مناجات - - -بدون نغمه در سحر چشم که گریان بشود خوبترست- - -

در سحر چشم که گریان بشود خوبترست
سائلت، پاره گریبان بشود خوبترست

گرچه موساست مناجاتی طور تو ولی
گر خدا همدم چوپان بشود خوبترست

روسیاهی که دهد نادی خوبان به رهت
بر در کهف، نگهبان بشود خوبترست

ابر رحمت تویی و از همه من تشنه ترم
چشمه گر خرج بیابان بشود خوبترست

اندکی نیز مرا هم بنشان پیش خودت
میزبان همدم مهمان بشود خوبترست

به طبیبان دگرنسخه ی ما را مسپار
درد با دست تو درمان بشود خوبترست

تا درستم نکنی دست از این در نکشم
این گدا دست به دامن بشود خوبترست

بعد هر معصیت از خوف بهم می ریزم
عبد اگر زود پشیمان بشود خوبترست

آنقدر سینه زنم تا که نجاتم بدهی
آتش اینگونه گلستان بشود خوبترست

گر بنا هست کسی واسطه ی ما بشود
ضامنم شاه خراسان بشود خوبترست

اشک خوبست که با مرثیه آغشته شود
فیض وقتی که دو چندان بشود خوبترست

دوست دارم دم افطار کمی تشنه شوم
نوکر شاه که عطشان بشود خوبترست

نام ارباب خودش مظهر اسماء خداست
ذکر العفو، حسین جان بشود خوبترست
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]