پنجره اول: همدم
ای قلم!
ای یار و همدمم به خزان و بهارها ای یار قد شکسته میان غبارها
ای محرم همیشگی استعارهها ای شاهد نگاه من و چشمه سارها
فرصت بده قلم! که دوباره بخوانمت رخصت بده برای یکی از هزارها
بگذر ز من که کام تو را تلخ میکنم ای با وفاترینِ همه غم گسارها
تاریک و تار گشته دگر قاب دیدهام از انعکاس فتنه آن نابکارها
ایام اگر چه رفت، نرفت از نگاه خون تصویر رقص و هلهله روزه خوارها
گویم چو قامتت به تو کوتاه و مختصر
((من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر)) *
****
پنجره دوم: بستر فتنه
شب سیرتان به دشنه نقاب قلم زدند با سوت و کف شبانه به طبل ستم زدند
شب تا سحر به کوی و خیابان به افتخار بر روی خون پاک شهیدان قدم زدند
در محفل بهاری دنیا از اوج کین سنگی بر آبگینه اسرار جم زدند
آنان که بود، باور مردم امیدشان چندی ز نام روح خدا جمله دم زدند
بهجت گرفت چهره یشان را به روز درد بر لوح دین به مفسده مهر عدم زدند
اینگونه شد که لشگری از جاده نفاق عریان ترین فساد زمان را رقم زدند
خرداد اگر دوباره مهی پر عذاب بود
تنها رهِ گشایش یک انقلاب بود
****
پنجره سوم: آشوب
زان ساعتی که آتش فتنه زبان گرفت گویی دوباره پیکر ابلیس جان گرفت
موجی پلید در سحری سخت پر غبار بال نفاق از پر اهریمنان گرفت
در حلقه زمان، پس از این اتفاق شوم دستی سیَه دوباره به کف ریسمان گرفت
آذر که بود، کینه که بود، انتقام بود از فتنه باز راه نفس استخوان گرفت
از بعد قرنها دگر آن شانههای ظلم از دست مردمان مدینه نشان گرفت
در ظهر جمعهای به بلندای عشق و صبر بغضی گلوی پاک همه آسمان گرفت
از آن نماز با همه ی بار رنجها لختی دل شکسته گردون امان گرفت
فردا شد و مناره گیتی سیاه شد
حتی کلام حق به زمین فرش راه شد
****
پنجره چهارم : روز قدس
صبحی رسید و هرزه علفها در آمدند فریادهای کاغذی از گِل برآمدند
صبحی دمید و بیخردان در پی نزاع با روح حق به غائله، یک لشگر آمدند
در ازدحام بی کسی آن امیر عشق نامردمان به شاکلهای دیگر آمدند
همراه چکمه و قدم دشمنان قدس جمعی به جنگ کودک بی مادر آمدند
در سردی نگاه پر از حیرت زمین گویی برای توطئه ی آخر آمدند
ابلیس اگر نبود به زنجیر حق اسیر میگفتی اینهمه، ز سپاه شر آمدند
با روزه بر لب همگان ذکر میرسید
از کام عده ای به زمین آب میچکید
****
پنجره پنجم : 16 آذر/ روح الله...
با آنکه نیست، آنکه ز هستش نشانههاست نامش هنوز، صدر همه جاودانه هاست
از یاد او به خاطر گردون هنوز هم دیباچهای ز ساده ترین عاشقانههاست
رفت و ندید او که چسان بعد رفتنش بر قلب یاورش ز شراره زبانههاست
زآن بوتهها که همره او بارور شدند بر دامن زمانه عجب نوبرانههاست!
دستان عشق بسته و دست فراق باز یادش بسان تجربه تازیانههاست
این بیت اگر که خسته و بی وزن و قافیه است تصویر بی تفاوت بیت ترانههاست
سیمای قدسیاش به کفِ دستِ باد بود
گویی که نیمِ روی چو ماهش زیاد بود!
****
پنجره ششم : عاشورا؛ یا حسین!
ای آنکه هست عشق تو گیراتر از همه وی آنکه بود روز تو والاتر از همه
شرمندهام نشد که شهید غمت شوم ای شام دردهای تو یلداتر از همه
بیرق که سوخت، خیمه که سوخت، جان عشق سوخت دشمن تمام کور و تو بیناتر از همه
شد سر فراز، آتش و سنگ و عدوی پست روزی که بود نام تو بالاتر از همه
آقا! بسوخت بیرق ساقی تشنه لب با مشک خشک و دیده دریاتر از همه
اینبار اگر چه خارجیان موج میزدند کِی شد دگر خیام تو تنهاتر از همه؟
آنجا اگر نبود کسی یار و یاورت اینجا سپاه اشک، مهیاتر از همه
باران وزید یکسره در جادههای نور
بر یاری نگاه تو یا زینب الصبور
****
پنجره هفتم: نهم دی، روز بصیرت
طی شد شب غم و قدمی در فنا گذاشت رسوا شد آنکه پایه کین را بنا گذاشت
غربت چکید از سر دیوار دیدهها آخر چرا عدو به دل شیعه پا گذاشت؟
یاران به جوشش از همه سو جلوه گر شدند فریادشان شکوه بصیرت به جا گذاشت
امت به عصری از نهمین روز ماه دی بر لوح کوفیان، همه مشق وفا گذاشت
از بعد آن غروب، دگر این موج حق طلب این فتنه را به عهده اهل قضا گذاشت
بهمن رسید و سبزترین موج فتنه هم بر دوش خود ز زردی دنیا قبا گذاشت
طوفان عشق ساحل خون را کنار زد
ننگین بتان خار و زبون را کنار زد
****
پنجره هشتم : مناجات، یا صاحب الزمان!
از سوز نالهای که دگر بی اثر شده هر عابری ز کوی دلم با خبر شده
آقا بیا که جان به لب عاشقان رسید سَیّد علی به راه شما دیده تر شده
دشمن نشان نمود و منافق نشانه رفت بر قلب سَیّدی که دگر خون جگر شده
آقا بیا که خسته از این داغ غربتیم جانا بگو که موسم ختم سفر شده
ما مردمان کوفه نبودیم و نیستیم این سینهها برای تو مولا سپر شده
باز آ دگر، پناه دل خسته، العجل حالا که پای ثانیهها خستهتر شده
ماه منیر فاطمه، ای حجت خدا
آمد زمان بانگ أنا المهدیت، بیا !
احسان جاودان
* شمس تبریزی
ای قلم!
ای یار و همدمم به خزان و بهارها ای یار قد شکسته میان غبارها
ای محرم همیشگی استعارهها ای شاهد نگاه من و چشمه سارها
فرصت بده قلم! که دوباره بخوانمت رخصت بده برای یکی از هزارها
بگذر ز من که کام تو را تلخ میکنم ای با وفاترینِ همه غم گسارها
تاریک و تار گشته دگر قاب دیدهام از انعکاس فتنه آن نابکارها
ایام اگر چه رفت، نرفت از نگاه خون تصویر رقص و هلهله روزه خوارها
گویم چو قامتت به تو کوتاه و مختصر
((من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر)) *
****
پنجره دوم: بستر فتنه
شب سیرتان به دشنه نقاب قلم زدند با سوت و کف شبانه به طبل ستم زدند
شب تا سحر به کوی و خیابان به افتخار بر روی خون پاک شهیدان قدم زدند
در محفل بهاری دنیا از اوج کین سنگی بر آبگینه اسرار جم زدند
آنان که بود، باور مردم امیدشان چندی ز نام روح خدا جمله دم زدند
بهجت گرفت چهره یشان را به روز درد بر لوح دین به مفسده مهر عدم زدند
اینگونه شد که لشگری از جاده نفاق عریان ترین فساد زمان را رقم زدند
خرداد اگر دوباره مهی پر عذاب بود
تنها رهِ گشایش یک انقلاب بود
****
پنجره سوم: آشوب
زان ساعتی که آتش فتنه زبان گرفت گویی دوباره پیکر ابلیس جان گرفت
موجی پلید در سحری سخت پر غبار بال نفاق از پر اهریمنان گرفت
در حلقه زمان، پس از این اتفاق شوم دستی سیَه دوباره به کف ریسمان گرفت
آذر که بود، کینه که بود، انتقام بود از فتنه باز راه نفس استخوان گرفت
از بعد قرنها دگر آن شانههای ظلم از دست مردمان مدینه نشان گرفت
در ظهر جمعهای به بلندای عشق و صبر بغضی گلوی پاک همه آسمان گرفت
از آن نماز با همه ی بار رنجها لختی دل شکسته گردون امان گرفت
فردا شد و مناره گیتی سیاه شد
حتی کلام حق به زمین فرش راه شد
****
پنجره چهارم : روز قدس
صبحی رسید و هرزه علفها در آمدند فریادهای کاغذی از گِل برآمدند
صبحی دمید و بیخردان در پی نزاع با روح حق به غائله، یک لشگر آمدند
در ازدحام بی کسی آن امیر عشق نامردمان به شاکلهای دیگر آمدند
همراه چکمه و قدم دشمنان قدس جمعی به جنگ کودک بی مادر آمدند
در سردی نگاه پر از حیرت زمین گویی برای توطئه ی آخر آمدند
ابلیس اگر نبود به زنجیر حق اسیر میگفتی اینهمه، ز سپاه شر آمدند
با روزه بر لب همگان ذکر میرسید
از کام عده ای به زمین آب میچکید
****
پنجره پنجم : 16 آذر/ روح الله...
با آنکه نیست، آنکه ز هستش نشانههاست نامش هنوز، صدر همه جاودانه هاست
از یاد او به خاطر گردون هنوز هم دیباچهای ز ساده ترین عاشقانههاست
رفت و ندید او که چسان بعد رفتنش بر قلب یاورش ز شراره زبانههاست
زآن بوتهها که همره او بارور شدند بر دامن زمانه عجب نوبرانههاست!
دستان عشق بسته و دست فراق باز یادش بسان تجربه تازیانههاست
این بیت اگر که خسته و بی وزن و قافیه است تصویر بی تفاوت بیت ترانههاست
سیمای قدسیاش به کفِ دستِ باد بود
گویی که نیمِ روی چو ماهش زیاد بود!
****
پنجره ششم : عاشورا؛ یا حسین!
ای آنکه هست عشق تو گیراتر از همه وی آنکه بود روز تو والاتر از همه
شرمندهام نشد که شهید غمت شوم ای شام دردهای تو یلداتر از همه
بیرق که سوخت، خیمه که سوخت، جان عشق سوخت دشمن تمام کور و تو بیناتر از همه
شد سر فراز، آتش و سنگ و عدوی پست روزی که بود نام تو بالاتر از همه
آقا! بسوخت بیرق ساقی تشنه لب با مشک خشک و دیده دریاتر از همه
اینبار اگر چه خارجیان موج میزدند کِی شد دگر خیام تو تنهاتر از همه؟
آنجا اگر نبود کسی یار و یاورت اینجا سپاه اشک، مهیاتر از همه
باران وزید یکسره در جادههای نور
بر یاری نگاه تو یا زینب الصبور
****
پنجره هفتم: نهم دی، روز بصیرت
طی شد شب غم و قدمی در فنا گذاشت رسوا شد آنکه پایه کین را بنا گذاشت
غربت چکید از سر دیوار دیدهها آخر چرا عدو به دل شیعه پا گذاشت؟
یاران به جوشش از همه سو جلوه گر شدند فریادشان شکوه بصیرت به جا گذاشت
امت به عصری از نهمین روز ماه دی بر لوح کوفیان، همه مشق وفا گذاشت
از بعد آن غروب، دگر این موج حق طلب این فتنه را به عهده اهل قضا گذاشت
بهمن رسید و سبزترین موج فتنه هم بر دوش خود ز زردی دنیا قبا گذاشت
طوفان عشق ساحل خون را کنار زد
ننگین بتان خار و زبون را کنار زد
****
پنجره هشتم : مناجات، یا صاحب الزمان!
از سوز نالهای که دگر بی اثر شده هر عابری ز کوی دلم با خبر شده
آقا بیا که جان به لب عاشقان رسید سَیّد علی به راه شما دیده تر شده
دشمن نشان نمود و منافق نشانه رفت بر قلب سَیّدی که دگر خون جگر شده
آقا بیا که خسته از این داغ غربتیم جانا بگو که موسم ختم سفر شده
ما مردمان کوفه نبودیم و نیستیم این سینهها برای تو مولا سپر شده
باز آ دگر، پناه دل خسته، العجل حالا که پای ثانیهها خستهتر شده
ماه منیر فاطمه، ای حجت خدا
آمد زمان بانگ أنا المهدیت، بیا !
احسان جاودان
* شمس تبریزی