محمد المصطفی بعثت ، ولادت بدون نغمه طاقديس ابرويتمجید لشکری

کودک ذهن شاعرانه ي من، بار ديگر گرفته تصميمي
تا بگويد بدون مزد و صله، يک غزل، چند بيت تقديمي

شعر در مدح تو نه کوششي است، مثل چشمه زلال و جوششي است
مي شود جرعه اي بنوشاني، شاعرت را به جام تسنيمي؟

اي ستايشگرت محمّدها! ، عرش حق را به رفت و آمدها!
هجرتت مي شود به مقصدها، مبدأ ماه هاي تقويمي

از حرير ستارگان رويت، رو که نه پيچ و تاب گيسويت
مو که نه طاقديس ابرويت، که به ظاهر گرفته تجسيمي

گفته ايزد به شان تو «لولاک»، «ما خلقتُ» بدون تو افلاک
ماه از شوق تو گريبان چاک، وَه که شد از ميان چه تقسيمي!؟

تو به عيسي که «محييَ الأموات»، روح قُدسي که غير تو هيهات
تو به موسي که «کلّم الله» است، وسعت انعکاس تکليمي

آدم از لطف توست آدم شد، اشک هاجر چکيد و زمزم شد
با تو بيت خدا منظّم شد، به مدار زمانه تنظيمي


وصف تو در زبان نمي گنجد، سرّ غيبي! فراتر از ابجد
اي تو آيينه ي خودت، احمد! «دال» و «ميم»يّ و «حاء»ي و «ميم»ي

مجید لشکری
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]