محمد المصطفی زیارت ، بعثت ، ولادت بدون نغمه مدح حضرت رسول غلامرضا سازگار

از بام و درِ کعبه به گردون رسد آواز
کامشب درِ رحمت به سماوات شده باز
بت­هاي حرم در حرم افتاده به سجده
ارواح رسل راست هزاران پرِ پرواز
کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر
مکه شده زيبا و دل افروز و سرافراز
جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت
امشب به سماوات کند خاک زمين ناز
از ريگ روان گشته روان چشمة توحيد
يا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز
دشت و دَر و بحر و بَر و جنّ و بشر و حور
در مدح محمد همه گشتند هم آواز
هر ذرة کوچک شده يک مهر جهان تاب
هر قطرة ناچيز چو دريا کند اعجاز
جبريل سر شاخة طوبي چو قناري
در وصف محمد لب خود باز کند باز
جبريل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگويد؟
جايي که خداوند به قرآن کند آغاز
خوبان دو عالم همه حيران محمد
يک حرف ز مدحش شده:"ما کانَ محمد"
 
اين است که برتر بود از وهم، کمالش
جز ذات الهي همه مبهوت جلالش
رضوان شده دلدادة مقداد و ابوذر
فردوس بود سائل درگاه بلالش
والله قسم نيست عجب گر لب دشمن
چون دوست ز هم بشکفد از خُلق و خصالش
هرگز به نمازي نخورد مهر قبولي
هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش
بي­ رهبريش خواهد اگر اوج بگيرد
حتي ملک العرش بسوزد پر و بالش
يوسف ببرد حسن خود از ياد، گر او را
يک منظره در خاطره افتد ز خيالش
اين است همان مهر درخشنده که تا حشر
يک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش
گل سبز شود از جگر شعلة آتش
در وادي دوزخ فتد ار عکس جمالش
چون ذات خداي ازلي ليس کمثله
بايد که بخوانيم فراتر زمثالش
ايجاد بود قبضه ­اي از خاک محمد
افلاک بود بسته به لولاک محمد
 
اي جان جهان بسته به يک نيم نگاهت
دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت
هم بام فلک پايگه قدر و جلالت
هم چشم ملک خاک قدم­هاي سپاهت
عيسي به شميم نفست روح گرفته
دل بسته دو صد يوسف صدّيق به چاهت
دل­هاي خدايي همه چون گوي به چوگان
ارواح مکرّم همه درماندة جاهت
از عرش خداوند الي فرش، به هر آن
هستند همه عالم خلقت به پناهت
دائم صلوات از طرف خالق و خلقت
بر روي سفيد تو و بر خال سياهت
زيباتر و بالاتري از آنکه به بيتي
تشبيه به خورشيد کنم يا که به ماهت
سوگند به چشمت که رسولان الهي
هستند به محشر همه مشتاق نگاهت
زيبد که کند ناز به گلخانة جنت
خاري که شود سبز در اطراف گياهت
اين نيست مقام تو که آدم به تو نازد
والله که خلّاق دو عالم به تو نازد
 
صد شکر که عمري ز تو گفتيم و شنيديم
هر سو نگريديم گل روي تو ديديم
هرجا که نشستيم به خاک تو نشستيم
هر سو که پريديم به بام تو پريديم
عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما
هر گه به سر زلف سخن شانه کشيديم
زآن روز که گشتيم ز مادر متولد
از مأذنه­ ها روز و شب اسم تو شنيديم
مرگي که به پاي تو بود زندگي ماست
ماييم که در موج عزا عيد سعيديم
تا بودن ما نام محمد به لب ماست
روزي که نبوديم به احمد  گرويديم
آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز
آغوش گشوديم، وصالش طلبيديم
زآن باده که در سورة زيباي محمد
اوصاف ورا گفته خداوند چشيديم
آن باده که از ساغر فيض ازلي بود
سرچشمة آن کوثر و ساقيش علي بود
 
روزي که عدم بود و عدم بود و عدم بود
نه ارض و سما بود، نه لوح و نه قلم بود
تسبيح خدا در نفس پاک محمد
لب­هاي علي هم­سخن ذات قِدَم بود
روزي که گلِ آدم خاکي بسرشتند
آدم به تولاي علي صاحبِ دم بود
از خاک قدم­هاي علي  کعبه بنا شد
او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود
روزي که کرم بود دُري در صدف غيب
والله علي  قبلة ارباب کرم بود
بر قلب علي علم خدا از دل احمد
چون سيل خروشنده روان در دل يم بود
در بين رسولان که به عالم عَلَم استند
نام نبي و نام علي  هر دو عَلَم بود
در جوف نبي ديد نبي حمد خداوند
با نعت وي و مدح علي  ذکر صنم بود
بالله تجلاي نبي مطلع الانوار
والله تولاي علي  فوق نعم بود
خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد
خالق چو نبي و چو علي بنده ندارد
 
 
از خالق دادار بپرسيد علي کيست
از احمد مختار بپرسيد علي کيست
جز شخص علي شخص علي  را نشناسد
از حيدر کرار بپرسيد علي  کيست
شمشير به دشمن دهد و شير به قاتل
از قاتل خونخوار بپرسيد علي کيست
با دار بلا انس بگيريد و در آن حال
از ميثم تمار بپرسيد علي  کيست
در غزوة بدر و اُحد و خيبر و احزاب
از تيغ شرربار بپرسيد علي  کيست
 از نخلة خرما و در و دشت و بيابان
از چاه و شب تار بپرسيد علي  کيست
از حجر و سعيد ابن جبير و ز ابوذر
از مالک و عمار بپرسيد علي کيست
جز فاطمه کس محرم اسرار علي  نيست
از محرم اسرار بپرسيد علي  کيست
بگرفت به کف جان و سر جاي نبي خفت
از آن همه ايثار بپرسيد علي کيست
"ميثم" چه در اوصاف علي گويد و خواند؟
جز حق نتواند نتواند نتواند

استاد غلامرضا سازگار
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]