محمد المصطفی رحلت بدون نغمه صبـر کـنغلامرضا سازگار

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
واي من گر تو مدارا نکني با پدرم
صبـر کـن سير ببينم رخ بابايم را
چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم
قسمت اين بود که بالاي سرش بنشينم
چشم بگشايم و جان دادن او را نگرم
وقت جان دادن خود گفت: مقدر اين است
دو مـه و نيم دگر فاطمه را هم ببرم
اي پدر! مادر مظلومه من يار تو بود
من پس از رفتن تو جان علي را سپرم
با تن خسته و بازوي کبود از مسجد
قول دادم که علي را به سوي خانه برم
دست از دامن حيدر نکشم يک لحظه
گر بريزند همه اهل مدينه بـه سرم
قسمت اين بود که بعد از تو بمانم بابا
تا که با دادن جان، جان علي را بخرم
به فداي سر يک موي علي باد پدر
گـر ميـان در و ديـوار دهد جان، پسرم
جگرت سوخت به هر بيت که گفتي «ميثم»
اجـر ايـن سـوختنت بـا احـدِ دادگرم

استاد غلامرضا سازگار

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]