خدا جلال دگر داد اي امير تو را
که داد از خم کوثر، مي غدير تو را
امير! دست تو را دست عشق بالا برد
که اهل کوفه نبينند سر به زير تو را
جهان به سجده در افتاد و عرشيان خداي
به احترام نشاندند بر سرير تو را
کليد سلطنت و گنج عافيت با توست
که هست در دو جهان مسندي خطير تو را
ز جور خلق، پيمبر ز پاي ميافتاد
اگر نداشت به هر عرصه دستگير، تو را
پنـاه پيـري و نـان آور يتيمـاني
چگونه دوست ندارد جوان و پير تو را
تو کيستي که تو را عرش، خاک راه، امّا
به خوابگاه، يکي بافه حصير، تو را
تو کيستي که نمازت دمي شکسته نشد
اگر چه بود به پا زهر خورده تير، تو را
يقين که تا به ابد پايبند مهر تو شد
چگونه بود مگر، رحم بر اسير، تو را؟
ز ابر رحمت تو بادها چه دانستند
که خواندهاند همه در تبِ کوير، تو را
به جز تو هيچ ولي در همه جهان نشناخت
کسي کـه ديـد در آيينه غديـر تو را
که داد از خم کوثر، مي غدير تو را
امير! دست تو را دست عشق بالا برد
که اهل کوفه نبينند سر به زير تو را
جهان به سجده در افتاد و عرشيان خداي
به احترام نشاندند بر سرير تو را
کليد سلطنت و گنج عافيت با توست
که هست در دو جهان مسندي خطير تو را
ز جور خلق، پيمبر ز پاي ميافتاد
اگر نداشت به هر عرصه دستگير، تو را
پنـاه پيـري و نـان آور يتيمـاني
چگونه دوست ندارد جوان و پير تو را
تو کيستي که تو را عرش، خاک راه، امّا
به خوابگاه، يکي بافه حصير، تو را
تو کيستي که نمازت دمي شکسته نشد
اگر چه بود به پا زهر خورده تير، تو را
يقين که تا به ابد پايبند مهر تو شد
چگونه بود مگر، رحم بر اسير، تو را؟
ز ابر رحمت تو بادها چه دانستند
که خواندهاند همه در تبِ کوير، تو را
به جز تو هيچ ولي در همه جهان نشناخت
کسي کـه ديـد در آيينه غديـر تو را
محمد سعيد ميرزايي