اي مرغ سحر! صبح شد و يار نيامد
اي شب! چه شد؟ آن شمع شب تار نيامد
اي نخل! غريبي که به دامان سحرگاه
آبت دهد از ديده خونبار نيامد
اي چاه! امامي که ز سوز جگر خويش
ميگفت به تو راز دل زار نيامد
خورشيد ولايت که در اطراف فقيران
پوشيد دل شب گل رخسار نيامد
فرياد برآريد ز دل، منبر و محراب!
کاي مسجديان حيدر کرار نيامد
هر شب ز غم فاطمه ميسوخت و ميگفت
آمد سحر و قاتل خونخوار نيامد
با اشک نوشته است به رخسار يتيمي
مادر! پدرم از پي ديدار نيامد
مظلومترين رهبر تاريخ علي بود
بي يارتر از او به جهان يار نيامد
ديدند همه فاطمهاش نقش زمين شد
بر ياري او يک تن از انصار نيامد
«ميثم»به خدا جامعه خواب است،وگرنه
ماننـد علـي رهبـرِ بيـدار نيـامـد
استاد غلامرضا سازگار
علی المرتضی شهادت بدون نغمه اي مرغ سحر! صبح شد و يار نيامدغلامرضا سازگار
مرتبط
نظرات شما