آمد خبر که من خبري دست و پا کنم برقلب مرده ام شرري دست و پا کنم
ماه خدا عيان شد و درمانده مانده ام در چشم کور يک قمري دست و پا کنم
سوز و فضاي عطر مناجات روبراه مستولي است تا جگري دست و پا کنم
آواي ربنا و ابوحمزه مي رسد بايد که ديدگان تري دست و پاکنم
حال و هواي عالم و آدم عوض شده بايد که در دلم؛اثري دست و پا کنم
بايد از اين ديار جنايت فرار کرد بايد که مقصد سفري دست و پا کنم
دل بردن از خدا که طريق عوام شد بيچاره گشته ام هنري دست و پا کنم
قامت خميدگان گنه راست گشته اند کو دغدغه که من کمري دست و پا کنم
ماهش رسيد و کام دلم تلخ مي شود بايد که زودتر شکري دست و پا کنم
مردم خليل خالق خود گشته اند و من در قصه گشته ام پسري دست و پا کنم
چشم رفيق مي نگرم،غبطه مي خورم يک اشک سير در سحري دست و پا کنم
از پيش چشم صاحب خود دور گشته ام کو فرصتي که من نظري دست و پا کنم
درهاي آسمان همه باز است؛مي پرند وقتش رسيده بال و پري دست و پا کنم
چشم همه به سوي دري بين آسمان من خيره مانده ام که دري دست و پا کنم
باب الحسين مانده فقط، شکر اي خدا پيغام او رسيده سري دست و پا کنم
رضا تاجيک-87