بابا همینکه دخترکت بی پناه شد
اسباب بازی زدن یک سپاه شد
چترِ نگاهِ تو به سرِ خیمهگاه بود
چشمت که بسته شد، همهجا قتلگاه شد
همراهِ راه!، نقشهی راهِ مرا ببین
از ردّ تازیانه تنم راهراه شد
حتی لباسِ پارهام اسبابِ خنده بود
وقتی خرابه خانهی فرزندِ شاه شد
میخواستی عروس شوم؛ پیرزن شدم
مویم سپید و رختِ سپیدم سیاه شد
دستم شناخت روی تو را؛ چشمِ تار نه
بر پیریام ببخش، اگر اشتباه شد
قدم نمیرسید ببوسم لب تو را
در حسرتت نصیب لبم هُرم آه شد
زینب اگر نبود مرا زجر کشته بود
بیتکیهگاه بود، ولی تکیهگاه شد
با آستینِ سوختهام ساختم سپر
وقتی زمانِ بارش تیرِ نگاه شد
کاخِ یزید را به سرش میکنم خراب
حالا که سیلِ اشک، برایم سلاح شد