تقدیم به روح همه شهدا
برگرفته از داستان خداحافظی
شهید علیرضا کتابچی
یه روزی رفتم خونه شهیدی
نشستم پای حرف یک مادر غریبی
برام گفت از رفتن جوونش
از اون لحظه که خواهر اومد / وداع کرد با برادر مهربونش
به یادم افتاد // که خواهری وداع میکرد با برادر
و ساعتی بعد // میون قتلگاه خنجری رو حنجر
غریب گیر آوردنش عزیز مادر
غریب مادر ، شهید بی سر
رفت رفت و رفت * فقط مونده یک خاطراتی از جوونش
رفت و رفت و رفت * حالا مونده این مادر نیمه جونش
اما مونده این * امانت که باید بمونه زنده خونش
دیدم یه گوشه دختری نشسته
میگفتش بابا قلب این دخترت شکسته
نگاهش به عکس روی دیوار
با اشکاش باهاش حرف میزد / و میگفت بغل کن من و بابا یک بار
به یادم افتاد // یه دختری بغل کرد سر باباشو
توی خرابه // نشون میداد بهش تاول رو پاشو
نشون میداد بهش کبودی چشاشو
بغل گرفته ، همه دنیاشو
هی میگفت بابا * نبودی ببینی که من بودم علمدار
جون دادم برات * توو اون لحظه که مارو بردن توو بازار
وای من از از اون * نگاه های مردم که میدادن آزار