حسن العسکری شهادت بدون نغمه بغضی خفتهمرضیه عاطفی

خودش تنها خبر از داغ های بیکرانش داشت
که مانند علی داغی در عمقِ استخوانش داشت

امان از کینهٔ دیرینه! میدانم که پیش از زهر
چه بغضی خفته در هر لقمه هایِ خشکِ نانش داشت

به خود از درد می پیچید و لبها به کبودی رفت
به جای آب، زخمِ زهر وقتی در نهانش داشت

دلِ سرداب شد آشوب؛ موجِ گریه راه انداخت
سحر شد ... آرزویِ لحن زیبایِ اذانش داشت

عرق می ریخت و از حال رفت و سخت می لرزید
جگر می سوخت از زهری که کامل قصدِ جانش داشت

اگر چه عسکری، اما حسن بود و دمِ آخر
گمانم ذکر «لا یومَ کَیومکْ» بر زبانش داشت

به یاد ظهر عاشورا، به یاد جدّ مظلومش
دم آخر چه حالِ روضه در اشک روانش داشت

پدر پیش پسر در سامرا ... در کربلا امّا؛
پسر پیش پدر جان داد! سر بر زانوانش داشت!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]