رقیه سادات شهادت بدون نغمه صحرا خبر دارد فقطمرضیه عاطفی

پیر شد؛ از حال او بابا خبر دارد فقط
در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط

با مشقّت راه میرفت و امان از آبله
از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط

راه طولانی و تیغِ آفتاب و در دلش
اضطرابِ تازیانه بیشتر دارد فقط

اکثراً دستِ بزن دارند و با دلواپسی
چشم هایی خیره سمت دور و بر دارد فقط

بیشتر اهل کمینند و تمام ِ راه را-
واهمه از حمله هایِ پشت سر دارد فقط

جای سیلی سرخ بود امّا دوباره می زَدَش
"زجر" زجرش داد و دائم دردسر دارد فقط

گریه میکرد و حرامی بُرد پیش ِ او گذاشت
غرقِ خون! در تشت! بابایی که سر دارد فقط

دید و قدری درد دل کرد و سپس از حال رفت
عمّه زینب از غمش خونِ جگر دارد فقط!

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]