فاطمه الزهرا پس از شهادت بدون نغمه تویِ کوچه آهمرضیه عاطفی

نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه! رفتی و
علی مونده و گریه بیصدا

ندیدم از اونها به جز دردسر
همونها که جز حق ندیدن ازم
عزادار کردن من و یک شبه
تو و محسنم رو گرفتن ازم

نخواستی ازم چیزی و هیچوقت
به غیر از یه چیزی که شد قاتلم
نمیخواستی کاش تابوت ازم
به این کار راضی نمیشد دلم

همون شب که برگشتم از دفن تو
کشیدم با گریه تویِ کوچه آه
دیگه خونه ای که شده شعله ور
نیازی نداره به پرچم-سیاه

تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو
فقط از یه چیزی شدم اذیت
نبستم درِ خونه مون و ولی
نیومد کسی واسه تسلیت

غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش
ولیکن یه چیزی عذابِ منه
حسن خیلی بیتابه؛ توو گریه هاش
با دستاش تویِ صورتش میزنه

گرفتم توو آغوشم اما چجور؟!
بگیرم ازش اضطراب و تبو ...
چقدر آرزو داشتی و نشد -
- بمونی عروسش کنی زینبو ...

دلش سوخته؛ مونده توو خاطرِش
که مابینِ دیوار و در سوختی
با دست ورم کرده واسه حسین
روزِ آخری پیرهن دوختی

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]