حجت المهدی فراق و وصال بدون نغمه داغ هجران توعلیرضا خاکساری

" بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران "
در انتظار روی ماه توأم کماکان

 حتی اگر که مردم یک دم بیا سراغم
"کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران"

دل به نکاح داغ هجران تو در آمد
جانی خدا به من داد آن هم فدای جانان

باشد خوراک چشمم یک کاسه خون همیشه
همراه شوق و حسرت با گریه ی فراوان

تو ابر رحمتی و من غرق خشکسالی
راه نجات من باش امشب ببار باران!

رد تو را گرفتم در کوه و دشت و صحرا
وقتی که کوچ کردم از کوچه های تهران

عصیان رسید و با خود هرچه که بود را برد
با دستمال اشکت چشم مرا بشوران

از کودکی نوشتم "آن مرد خواهد آمد"
دارم امید وصلت از اول دبستان

قاری "بقیه الله خیر لکم…" که سر داد
یاد تو کردم آقا با آیه های قرآن

"یابن الحسن کجایی ؟"سر میدهند با هم
لبنان ، یمن ، فلسطین ، شام و عراق و ایران

کی میشود به شوق دیدار روی ماهت
با سیدی حسینی برخیزم از خراسان

اردیبهشت شاعر از هجر تو خزان شد
مثل "رضای آذر" یا "مهدی زمستان"

از کوفه کم ندارد شهری که در نبودت
همواره میفروشد دین را به قیمت نان

گریه دوای درد است، آقا بقول شاعر
"بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران"

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]