علی المرتضی ولادت بدون نغمه تیغ علیمحسن کاویانی

برقِ چشمانِ تو بر ظلمت میدان تابید
کوه لرزید و به یُمْنِ قَدمت ویران شد
خوب فهمید خودش تیغ علی یعنی چه
آنکه از دیدن شمشیر دودم عریان شد

تیغ در مرحله ی آخرِ تعریفِ علیست
پدرم گفت از این وصف کمی دلگیر است
همه ی زندگی ات بویِ عطوفت دارد
چه کسی گفته علی یکسره با شمشیر است؟!

از علی گفتم و یک بند جسارت کردم
کاش میشد بزنم از بدنم دستم را
کاش قصابِ جوانمردِ تو باشم آقا
تا به دستم بزنی خوب ترین مرهم را

پدرم گفت خدا را به خدا در عالَم
آنکه اول به تو رو کرد فقط میفهمد
شانه ی زخمی ات از عشق حکایت دارد
پینه ی دست تو را مَرد فقط میفهمد

پدرم گفت همانندِ پیمبر هستی
جان خود میدهی و مال امانت را نه
پدرم گفت چه بسیار یَلان از دستت
تیغ خوردند ولی زخم زبانت را نه

هر کسی پیش من از وصف خدا میگوید
اصلاً انگار فقط از تو به من میگوید
پدرم گفت نبی در شب معراج شنید
که شبیه تو خداوند سخن میگوید

پدرم گفت پس از مرگ پیمبَر دیگر
هرکسی مُدعیِ دین پیمبر شده بود
فصل افراط شد و خانه نشینت کردند
از علی هر کسی انگار علی تَر شده بود

پُشت هم زخمِ زبان خوردی و ساکت ماندی
چقَدَر خوبی ناگفته به مَردم کردی
چقَدَر حرف که پشت سر تو گفتند و
صبر کردی و به یک شهر تَبَسُم کردی

پدرم روزِ پدر گفت برایَم از تو
تا از این پس پسرش هم پیِ راهَش باشد
پدرم زندگی ام بوده و من میخواهم
که فقط دست خودَت پشت و پناهَش باشد

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]