علی الرضا شهادت بدون نغمه خون دلت ریشه دواندهمحسن حنیفی

وقتی به جان شاخه ی طوبی خزان افتاد
اشک خدا باران شد و از آسمان افتاد

خون دلت ریشه دوانده بین خاک طوس
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد

در سینه قلب پنجره فولاد هم شد آب
بر خاک حجره پیکرت تا نیمه جان افتاد

اشک کبوتر در مراثی تو کافی نیست
این قرعه بر چشم سیاه آهوان افتاد

ازچشمهای خشک ، سقاخانه میسازد
از تو دو خط روضه که دست روضه خوان افتاد

آهو نبوده کربلا پس کار جد تو
از گرگ ها بدتر ، به خولی و سنان افتاد

مثل تنوری در دلت آتش نهان داری
آری سر جدت به دست این و آن افتاد

با خون ، لبت مثل عقیقت سرخ شد ، اما
هرگز به دست ساربان یا خیزران افتاد ؟؟؟

 

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]