رقیه سادات - - -بدون نغمه از وقار عمه جان خود حجاب آموختهمحسن حنیفی

از وقار عمه جان خود حجاب آموخته
او مودب بودنش را از رباب آموخته

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت
رزم را از فاطمه، از بوتراب آموخته

چشم بارانی او آموزگار اشک بود
گریه کردن بر لبت را او به آب آموخته

زلفهایت را ورق میزد شبیه مقتلی
روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته

جمع زد زخم تو را با زخم های مادرت
با شمارش کردن آنها حساب آموخته

چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود
پلک هایش چند روزی هست خواب آموخته

زلف تو گفت از تنور و دخترت آتش گرفت
سوختن را پا به پایش آفتاب آموخته

گاه باید که ادب از بی ادب آموخت، پس
بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته

مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]
    شاعرچهارشنبه، 27 آبان 1394 14:22
    سلام و عرض ادب. شعر زیبا و جانسوزی است. طیب الله. بیان کنایی در ابیات هم خیلی روضه را خوب به تصویر کشیده است. فقط فکر می‌کنم در بیت آخر بار معنایی منفی دارد، زیرا حضرت مجمع کمالات بود از جمله ادب. تازه اگر هم بنای آموختن باشد در بیت اول شاعر گرامی فرموده‌اند: او مودب بودنش را از رباب آموخته اگر بیت آخر اصلاح شود، شعر عالی‌تر خواهد بود.