روی دوشت چه بار سنگینی ست
توی گوشت چقدر زخم زبان
شانه ای نیست تا که بغضت را
تو غریبی چقدر آقا جان!
غربتت را نمی شود حس کرد
توئی و بغضهای تو در تو
تو که پر کرده خانه ات را هم
سیل نامردهای رو در رو
غربتت را نمی شود حس کرد
تو که حیدر تبار و سرداری
غربت این است، این که از یک صلح
قدر صد جنگ زخم برداری
داغ یک قصه سالها می سوخت
روح زخمی و بردبارت را
کوچه، مادر، غلاف یک شمشیر
شاه زخمی که ساخت کارت را
***
خواهری می دود سراسیمه
می دود سمت صحنه ی آخر
جگری پاره پاره در تشت است
بس که دندان گذاشت روی جگر
سالها می دوند و این دفعه
آتش و گرگ و دشت می بیند
چه غریب است بازی تقدیر
خواهری خواب تشت می بیند
نیره کاشی _ سمنان
حسن المجتبی شهادت بدون نغمه غربتت را نمی شود حس کرد- - -
مرتبط
نظرات شما