ام البنین - - -زمزمه مجلس روضه میگیرمعبدالله باقری

این لحظه های آخر/ من چش براتم مادر
از خدا خواستم عباس/ جون من و، بگیره تو، روضهء مشک و اصغر
از روزی که، بشیر اومد       روزی هزار بار میمیرم
صبح تا غروب، توی بقیع     مجلس روضه میگیرم
هر روز یکی، کنار من        بانی روضه ای میشه
اما رباب، هر بار میاد    روضه اش یه جمله است همیشه
لالایی، ای غنچه، ی یاسم 2

روضه برام میخونن/ با دیده های پر خون
نمیدونم چی میشه!/ روضه به شام، که میرسه، می لرزه دست و پاشون
یکی میگه، پیش رباب      بچه شون و می بوسیدن
یکی میگه، به چادر                 رقیه خیلی خندیدن
یکی میگه، از پیر زنِ                  محله ی یهودیا
که نیزه تو، بس که کشید   سرت افتاد از نیزه ها
بمیره، مادرت، عباسم 2

نظرات شما
[کد امنیتی جدید]