فاطمه الزهرا کوچه زمزمه کاشکی می مردم اونجاعبدالله باقری

چه جور بگم چی دیدم / خاطرشم جانسوزه
کاشکی می مردم اونجا / تموم بغض و گریه هام، از روضه ی اون روزه
 اون روزی که، یه بی حیا    از پیچ کوچه که رسید
دست من و، مادر فشرد  یه گوشه ای آروم کشید
می شناختمش، همونی بود    که پشت در هیزم آورد !
همونی بود،که با طناب             بابامون و از خونه برد ۲
واویلا ۳
*****
از تو چشاش فهمیدم / داشت دنبال شر می گشت
هر چی جلوتر اومد / مادر من، از رو حیا عقب عقب بر می گشت
گفتم چیه؟ برو کنار   مگه تو ناموس نداری!؟
بابام بیاد، می کشتت    قدم جلوتر بذاری
داشتم هنوز، حرف میزدم   دستش گذشت از رو سرم
تا به خودم، بیام دیدم   افتاد رو خاکا مادرم ۲
واویلا ۳
نظرات شما
[کد امنیتی جدید]