حسن العسکری شهادت ، ولادت بدون نغمه ماه را شرمنده ی خود می کند زیبایی اشمهدی رحیمی

سیرتش نه درحقیقت صورت دنیایی اش
ماه را شرمنده ی خود می کند زیبایی اش
 
می چکد نهج البلاغه ازلب پایینی اش
می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش
 
لحظه لحظه خیر او حتما به مردم می رسد
آن کسی که «جامعه»بوده دم لالایی اش
 
«جامعه»«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست
نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش
 
سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست
یازده در ذکر بالا می رود کارایی اش
 
نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام 
ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش
 
طعم توحید و امامت را به هم آمیخته
نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش
 
هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها
رو براهت می کند یک استکان از چایی اش
 
از حرم برگشته می داند که وقت بازگشت
چایی دوم دو چندان می شود گیرایی اش
 
چونکه تنها می روی هرگز به سامرّا نرو
چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی اش
مرتبط
    نظرات شما
    [کد امنیتی جدید]